من می خواهم به خاطر تو باشم
نوشته شده توسط : منتظر
من می خواهم به خاطر تو باشم

پدرم می گوید: آدم ها همانند که خودشان خواسته اند. همان شده اند که خود خواسته یا ناخواسته، به دنبالش بوده اند و گاه عشق به آن شیفته شان کرده.

آدم ها گاه یک جفت کفش می شوند. کفشی که چرمی براق دارد و جنسش اعلاست؛ که شکل و شمایلش عالی ست؛ که راحت و نرم است و یک عمر در پا می ماند.

آدم ها گاه یک ماشین می شوند. ماشینی که بر پیشانی اش مارک ارزش مند «فلان» خورده، دهان مردم با دیدنش باز می¬ ماند، مدل «فلان» سال است و هر کس آن را ببیند، شگفت زده و انگشت به دهان می شود. همه عشق این آدم ها، ماشین است. به همین خاطر گویی خودشان ماشین هستند و همه زندگی شان ماشینی ست.

آدم ها گاه یک خانه می شوند. یک خانه بزرگ و ویلایی. خانه ای که چند در دارد. دیوارهایش بزرگ و درخت هایش زیبا و اتاق هایش گچ کاری شده و چشم نواز است. این آدم ها یعنی همان خانه و این خانه یعنی همان آدم ها؛ چون، عشق شب و روزشان همان خانه است و برای آن می میرند و زنده می شوند.

... و آدم ها گاهی آسمانی اند. گاه در دست هایشان سبدهایی است لبریز از میوه ملکوت. این ها منتظرند، برای هم صحبتی با تو. این ها مردها و زن های فصل بهار انتظارند و در جاده دلشان، عطر پیراهن تو در پرواز است.

من می خواهم خانه نباشم یا یک جفت کفش، ماشین، آسمان خراش، مزرعه بزرگ، شیء گران بها، یا هر چیز دیگر... .

من می خواهم خودم باشم. من می خواهم مرا با نام تو صدا بزنند. مرا به خاطر تو بشناسند. با من به سبب تو دوستی کنند. مرا به سمت و سوی تو راه ببرند. برای من، به عشق تو، سلام بنویسند و صلوات بیاورند.

من دعا می کنم که تو، به زودی بیایی، و سیب سرخ انتظار مرا ببویی و من خودم باشم و دوست تو و هم نشین همه مهربانی هایت.






:: موضوعات مرتبط: منتظران , ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست